یاسینیاسین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

یاسین فرشته کوچولوی خدا

اولین سفر

اول آبان سال 90 وقتی یاسین جون 5 ماهش بود سه تایی با هم رفتیم دبی، قبل از سفر همه بهم می گفتن نرو بچه کوچیک داری، اذیتت می کنه سفر خوش نمی گذره و....... اما منو بابایی تصمیم گرفته بودیم که بریم. ساعت7:30 دقیقه با هواپیمایی ماهان پرواز داشتیم. صبح ساعت 8 از رشت حرکت کردیم به سمت تهران(( رفتیم خونه تهران که آقا جون خریده تعطیلات بریم اونجا)) استراحت کردیم ساعت 5 حرکت کردیم به سمت فرودگاه. ساعت 45/7 پرواز کردیم و ساعت 9 رسیدیم فرودگاه دبی. از هتل سیتی سیزن اومدن دنبالمون و ساعت 11 رسیدیم هتل، هتل مجلل و تمیزی بود با آبمیوه ازمون پذیرایی کردن تا اتاقامونو تحویل دادن. و بعد از جابجایی خوابیدیم و صبح ساعت 8 بیدار شدیم و رفتیم صبحانه خوردیم....
4 دی 1391

وصیت به فرزندم

فرزند عزيزم:            روزي كه تو مرا در دوران پيري ببيني، سعي كن صبور باشي و مرا درك كني .... اگر من در هنگام خوردن غذا خود را كثيف مي كنم، اگر نميتوانم خودم لباسهايم را بپوشم، صبور باش و زماني را به خاطر بياور كه من ساعتها از عمر خود را صرف آموزش همين موارد به تو كردم.   اگر در هنگام صحبت با تو، مطلبي را هزار بار تكرار مي كنم، حرفم را قطع نكن و به من گوش بده.   هنگامي كه تو خردسال بودي، من يك داستان را هزار بار براي تو مي خواندم تا تو به خواب بري.   هنگامي كه مايل به حمام رفتن نيستم، مرا خجالت نده و به من غر نزن. ...
25 آذر 1391

حبیب جان دوست داریم

نوشتن بغضی چیزا دل آدمو درد می یاره قلبو فشار می ده و نفس آدم تنگ می شه . وقنی آدم بخواد رفتن یکی از عزیزا رو بگه سخت و سخت تره.  اما می گم تا همیشه به یاد پسرم بمونه که زمانی تو این دنیا یه پسر خوب بود که از مهربونیش از صفاش از محبتش هر چی بگم بازم کمه. حبیب ما(پسر عمه ام) بامداد روز پنج شنبه(17 آذر) برای همیشه این زمین خاکی رو ترک کرد و به سمت معبود خودش رفت تا زندگی شو باحوری های بهشتی بگذرونه و تا ابد ما رو دلتنگ خودش نگه داره. 22 سال از بهارعمراین گل نگذشته بود که خدا اونو چید تا تو باغ خودش بکاره گویا خدا دلتنگ شده بود و این بنده خوبشو پیش خودش برد. اون به همراه یکی از قدیمی ترین دوستاش(همراه همیشگیش) ت...
22 آذر 1391
1